نتایج جستجو برای عبارت :

BLOG ADMISSION GEORGIA TECH

نمیدونم چرا قبل از اینکه تعطیل شیم همه ی فیلما و کتابا میگن بیا منو ببین و بخون ولی وقتی تعطیل میشی همه میرن کنار...:/

عاخه این چ وضعشه؟!
چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن؟!

پ ن:می خوام رمان بخونم...شاد باشه آخرش هم غمگین تموم نشه...
لطفا پیشنهاد کنین^...^

#حوصله های سر رفته:/
#فیلم_کتاب_نقاشی_خواب...:/

روز و شبتون سرشار از آرامش و وقتتون پربرکت...


یاعلی...
سئوسئو سایتسایتبلاگ سئوسئوsajjeo
سربازیخدمت سربازی
لوله مسیلوله مسیکلاف مسیبازار مسbazaremesخبر مسخرید مس
مسلوله مس
قیمت مس
لینکدین
 
medium
لینک2
بلاگ اسپات
لینک
لینک2
لینک 3
https://bazaremes.comhttps://sajjeo.techhttps://kmbs.irhttps://vazifenevis.irhttps://faghatseo.com 
سئوسئو سایتسایتبلاگ سئوسئوsajjeo
سربازیخدمت سربازی
لوله مسیلوله مسیکلاف مسیبازار مسbazaremesخبر مسخرید مس
مسلوله مس
قیمت مس
لینکدین
 
mahgoni
 
medium
لینک2
بلاگ اسپات
لینک
لینک2
لینک 3
 
لینک 4
https://bazaremes.comhttps://sajjeo.techhttps://kmbs.irhttps://vazifenevis.irhttps://faghatseo.com 
کتاب قنوت آخر رو هم تموم کردم^...^
خییلییی قشنگ بود...

هرکدوم از فصل ها از زبون یکی از اعضای خانواده شهیده...بعضی از فصل ها هم از زبون خودش یا دوستانشه...
خیییلییی قشنگه...
خیلی خیلی توصیه میشه بخونیدش:)



پ ن:بعضی جاهای کتاب غلط املایی داشت و کلی باید فکر میکردم که متوجه شم یعنی چی؟!...
لحظاتتون گل گلی و پر از کتابای مفید...
#کتابخونی:)

یاعلی...
اون:انقد بدم میاد از اینا که باشون غذا میخوری تا دو تیکه میخورن هی میگن وای من دیگه نمیتونم -_-
من: اه اه اره اصلا اشتهای آدمو کور میکنن
اون:خداروشکر ما ازوناش نیستیم

یه ربع بعد...
من:  به جان خودم دارم میترکم دیگه
اون: من ترکیدم رفت(در حال کشیدن نفس عمیق)
و نصف پیتزا رو به خانه بردیم...
این قسمت : قمپُز 
اون:انقد بدم میاد از اینا که باشون غذا میخوری تا دو تیکه میخورن هی میگن وای من دیگه نمیتونم -_-
من: اه اه اره اصلا اشتهای آدمو کور میکنن
اون:خداروشکر ما ازوناش نیستیم

یه ربع بعد...
من:  به جان خودم دارم میترکم دیگه
اون: من ترکیدم رفت(در حال کشیدن نفس عمیق)
و نصف پیتزا رو به خانه بردیم...
این قسمت : قمپُز 
سلام...
دیروز با پاییز رفته بودم خونه دوستش بهار...(وبشون مشترکه)
زینب و زهرا هم بودن...
مثلا رفته بودیم کمک واسه مهمونی امروز که با دوستای دبیرستانشون گرفتن...
فقط ظرفارو شستیم و نشستیم به حرف و خنده...خخخ:)))
نوشمک آورد بخوریم در نگاه اول یکی شون سرمه ای بود و بقیه مشکی...0_0
از وسط که جداشون کرد چند تاشون سبز لجنی و چندتاشون زرشکی بودن...:))))))))))
هرکی می خورد کلی فکر میکرد که ببینه مزه چی میده...:)))
حوصله مون داشت سر میرفت که زهرا گفت خرک شیم از رو هم بپری
استاد سینما ، تبدیل شدن به یک تحلیلگر Shazam! آلمانیو سارکو ، AIC ، معتقد به ارزش تجربه دستی است. در پاییز گذشته ، ساروک دانشجویان خود را برای بازدید از RED STUDIOS در هالیوود ترتیب داد ، که مراحل صدا و تجهیزات تولید تلویزیون آن را اجاره می کند. در صنعت سرگرمی ، RED شاید برای 8 سؤالی که تیم پذیرش SGU اغلب آنها را می شنود دوربین هایش بیشتر شناخته شده باشد - Rambo Last Blood ، دیروز ، Maleficent: Mistress of Evil و Laundromat پرداختن به بزرگترین چالش های محققان بالاتر فقط برخی از فیلمه
دیشب گوشی م زنگ خورد دوستم فاطمه بود...
خونه شون رو عوض کردن بعد از اتمام سال تحصیلی و تلگرام هم که قطع شد رسما هیچ ارتباطی باهم نداشتیم...
دیشب زنگ زده بهم میگه من مشهدم گوشی رو میگیرم سمت حرم دعا کن...
بعد از اینکه دعا کردم آنتن رفت و قطع کردیم...
بعد چند دقیقه دوباره زنگ زد گفت حالا گوشی رو بده مامانت دعا کنه...

عاخه یه دوست چقدر میتونه با وفا باشه؟!
دریافتپ ن:دوستای خوبتون زیاااد باشه ان شاءالله:)
روز و شبتون پر از حس های خوب...:)
#آقا بطلب...
یاعلی...
دیالوگ سه دیوانه :))))

_ تو شبیه توپ بسکتبال شدی. :)
+ تو شبیه گلابی :)
# من چیم ؟!
+تو هیکلت عالیه.
_تو خربزه مشهدی :))))
+ وایییییی بده بیاد ( منظور کوبیدن دستها بهم به نشونه تفاهمممم :/ همونی که به اون بنده خدا  گفت هیکلت عالیه :) )

دیوونه هاااااااااااااااااااااااا

*****

امروز خیلی ضایع بازی دراوردم !
خیلی بد بود !
با یه لباس ضایع رفتم تو راهرو و نگوووو پانسیون پسرا دیشب طبقه بالای ما راه اندازی شده :/
بعدم مثل حالت یوگا وسط راهرو نشستم و داشتم اهنگ گوش میک
دیالوگ سه دیوانه :))))

_ تو شبیه توپ بسکتبال شدی. :)
+ تو شبیه گلابی :)
# من چیم ؟!
+تو هیکلت عالیه.
_تو خربزه مشهدی :))))
+ وایییییی بده بیاد ( منظور کوبیدن دستها بهم به نشونه تفاهمممم :/ همونی که به اون بنده خدا  گفت هیکلت عالیه :) )

دیوونه هاااااااااااااااااااااااا

*****

امروز خیلی ضایع بازی دراوردم !
خیلی بد بود !
با یه لباس ضایع رفتم تو راهرو و نگوووو پانسیون پسرا دیشب طبقه بالای ما راه اندازی شده :/
بعدم مثل حالت یوگا وسط راهرو نشستم و داشتم اهنگ گوش میک
سلاااممم:)

بالاخره بعد از3 روز کتاب ماه بر فراز مانیفست رو تموم کردم...:/

خیییلییی قشنگ بود...

اوایلش جذبم نکرده بود به خاطر همین طول کشید وگرنه این تعداد صفحه توی یه روز تموم میشع:/

476 صفحه بود...اوایلش شاید حوصله سربر باشه اما بعدش خییلی جذاب میشه^...^
موضوع از این قراره:
یه پدر که شغل ثابتی نداره دخترش آبیلین رو به شهر مانیفست میبره...
آبیلین با یه پیشگو آشنا میشه که گذشته ی مانیفست رو براش فاش میکنه ولی توی اون گذشته اشاره ای به پدر آبیلین نمیکنه
سلام قولا” من رب الرحیم
سلام علئ موسى و هارون
سلام علئ ابراهیم
سلام علئ نوح فى العالمین
سلام علئ المرسلین
سلام علئ إلیاسین
سلام هی حتى مطلع الفجر
::
::
با آرزوی
۱۲ ماه شادی،
۵۲ هفته پیروزی،
۳۶۵ روز سلامتی،
۸۷۶۰ ساعت عشق،
۵۲۵۶۰۰ دقیقه برکت،
۳۱۵۳۰۰۰ ثانیه دوستی.
سال نو پیشاپیش مبارک باد
دیشب گوشی م زنگ خورد دوستم فاطمه بود...
خونه شون رو عوض کردن بعد از اتمام سال تحصیلی و تلگرام هم که قطع شد رسما هیچ ارتباطی باهم نداشتیم...
دیشب زنگ زده بهم میگه من مشهدم گوشی رو میگیرم سمت حرم دعا کن...
بعد از اینکه دعا کردم آنتن رفت و قطع کردیم...
بعد چند دقیقه دوباره زنگ زد گفت حالا گوشی رو بده مامانت دعا کنه...

عاخه یه دوست چقدر میتونه با وفا باشه؟!
پ ن:دوستای خوبتون زیاااد باشه ان شاءالله:)
روز و شبتون پر از حس های خوب...:)
#آقا بطلب...
یاعلی...
سلام...
امروز به اتفاق جمعی از دوستان رفتیم پارک رازی...:)
اول رفتیم قایق سواری...:)
قایق ما دونفره بود...من و دخترخاله جان:)
مامان جان هم با چند نفر دیگه رفته بودن^...^
من فرمون میدادم و زلال عکس میگرفت و دوتامون پارو میزدیم...
خییییلیییی گرم بوووود....
بعد از قایق سواری رفتیم قسمت نگارگری...
نقاشی های قشنگی داشت...:)
بعد رفتیم قسمت معرق کاری و از اینجور هنر ها...
یکی از اون غرفه ها(البته مغازه میشه گفت) تکه های فرش دستباف رو می برید و با ابتکار و سلیقه چیزای
به خیالم تنها بوسه ای و آغوشی ! 
چه میدانستم که میدَرَد،بکارت روح آشفته ام را !
بر وزن درد ، هم رنگ لعنت ! 
و چه میدانستم که من میمانم و ذهنی ملتهب
از تهوع صبحگاهی یک زن !
آبستن شوریدگی لعنت 
و خون خشکیده ام ، تحفه ی آخرین دیدار
قابله را خبر کنید !  
غم برای رسیدن به سینه ها گُر گرفته ام ، امان نمیدهد !
گرگ ها را به میلاد طفل من دعوت کن و بند ناف را 
به دندان کفتار پیری از جانم بیرون بکش !
لالایی کودکم ! 
لاشه ی تو،ته مانده ی عشق،کودکم ! 
تو مرا به انزو
صبح نفهمیدم چجوری بیدار شدم...
با یه حالت گنگی که اصلا انگار نمیدونستم کجام به پهلوی چپ غلت خوردم(ساعت 8:40)...
یه دفعه ساک مامان بزرگمو دیدم...
نمیدونم چجوری تو اونحال که اصلا نمیدونستم کجام ساکشو شناختم...
من اون لحظه:
به مامانم میگم:عزیز جون اومده؟!
میگه آره...
برای اولین بار تو این تابستون ساعت بیست دقیقه به 9 بیدار شدم...!!!(همش عاخه ساعت 10 تقریبا بیدار میشم...یکم اینور اونور...)

پ ن:آبجی دومی مجموعه آنی شرلی رو خریده...
هنوز خونه خودشون نبردن کتابارو
سلاممم...:)
کتاب ماهی بالای درخت رو هم تموم کردم:)

موضوع:این کتاب در مورد دختریه به اسم "اَلی" که مشکلی داره که باعث میشه نتونه بخونه...
یعنی از نظرش کلمات تکون میخورن...نویسنده ی این کتاب خودش هم قبلا این مشکل رو داشته و به همین دلیل بیانش از حس اون بچه خیلی قشنگه:)
بعد معلمی با شیوه ی خاصی در تدریسش به این بچه کمک میکنه که بتونه بخونه و بنویسه...^...^


خیلی قشنگه...
اصلا آدمو امیدوار میکنه به زندگی^_^
* پیشنهاد میشه:)

+دوستانی که رمان پشنهاد کردین...من وق
سلام...
دیگه کتابای مجموعه دارن شان رو نمینویسم...:/
عاخه خیلی زیادن....یک راست وقتی تموم شد کلشو مینویسم که تمومه..:)
کتاب عروسک پدر رو تموم کردم...:)
معرفی میشه...:)
البته خودم به اندازه ای که انتظار داشتم دوسش نداشتم ولی درکل قشنگ بود:)
داستان:
درمورد یه دختریه به نام گِلِنّیس که توی یه خونواده خیلی پولدار زندگی میکرده و حالا پدرش به جرم کلاهبرداری زندانی شده و مادرش هم بعد از زندانی شدن پدرش از نظر روحی و روانی مریض شده و بچه ها بین فامیل تقسیم شدن
      از من نپرس                                          ask me another

 بزن به چاک                                            away with you

 برای خودش آدمیه                               he isn't just anybody

 ای! بد نیست                                             it can't be bad



شب دراز است-هنوز وقت باقی است                                              early days yet
چشمم دوربین است                                         I am far-sighted
دست تنها-بلاتک
سلام...
بالاخره سفر چهار روزه مون به شمال و دید و بازدید اقوام تموم شد...:)
سفر رفتن رو دوست دارم ولی از راه سفر متنفرمممم...:/
موقع رفتن ترافیک نبود ولی موقع برگشتن...اونقدر ترافیک بود ک من دیگه اعصابم ریخته بود به هم...عاخه راه سه ساعته رو 7 ساعته طی کردیم...:/
ولی شمال خییییلییی خوب بود...هوای خوب، خنک، سرسبزی...و دیگر هیچ...:)
محیای چهار ساله مون(خواهرزاده م) هم یاد گرفته موقع قایم موشک بازی آروم را ه بره که متوجه نشم کجاست...:)

+روز و شبتون پر از هوای خوب
چند روزیه نزدیک خونمون یه غرفه بازیافتی زدن...
ملت میرن آشغالای خشکشون رو میفروشن...
امروز من و پاییز هم رفتیم یک عاااالمههههه دبه ماست و شیر و کتاب دفترای اضافی و... رو بدیم...
تو آسانسور من: خدا کنه 10000 تومن بشه حداقل...البته 5000 تومن بدن هم راضیمااا:/
پاییز:خداکنه20000تومن شه اصا...:/   (حالا میدونستیم نمیشه هااا...)
همینجوری داشت قیمتمون بالا میرفت که رسیدیم...
وسایلمون اونقده زیاد بودن به زور از پنجره ش رد میشد...
خلاصه که وزنشون کرد و گفت8000 ت...
هم من و
 شب و مهتاب سیاه
آسمان قیراندود
دلِ من پر شده از غصه‌ی یک دخترِ شوخ
زیرِ چترِ خفقا‌ن‌آورِ باد
لبِ نمناک زمان ، آسمان را به زمین دوخته بود
بر لبم
که صدای آمد
«در پی یار و هوس ، هر کسی بود خدایا وه وه
روسیاه است و سیاه ، روزگارش»
در سرم شعله کشید
از تهِ سینه صدا آوردم ، داد زدم:
«پرسشی داشتمت
پاسخی هست تو را؟»
و خدا صاف و صبور ، چشم در چشم سرم دوخت و گفت:
«حاجتی هست تو را؟»
گفتمش: «یارِ هوس‌باز حرام؟
پس بهشتم با چیست؟
نه مگر لذتِ حور؟
نه مگر ساقی
او
مادر لشکری از مردهایی 
که به امرش سینه سپر می کنند
در مقابل دشمن
او
بی بیِ پیر دشت هایی که سال ها
میزبان گله ی سواران مهربان بوده
او
غم های بی رنگ و بی شمارش را
توی موهای سفیدش ریخته
و بوی زنانگی اش هر صبح و ظهر و غروب
چادر کلّ کولی ها را پر می کند
او
نمیه های شب 
یک تشنه ی کشنده می شد
بی اینکه بداند ادعا چیست
نشسته در کنج و به دوردست ها چشم می دوخت
و نمی داست
دست هایی را که نزدیک به شکارش اند
سربازِ از جنگ بازگشته هیچ نمی دانست دوست و دشمن را
ول
نوشتن,بهترین ابزار بشر است
مخصوصا برای ان دسته از ادم هایی که غرور دارند و روی شان نمیشود به دیگران بگویند دوستت دارم....بگویند معذرت میخواهم...بگویند خسته ایم...
من هیچ وقت به مادرم نگفتم دوستت دارم...
جایش برایش هر روز نامه مینویسم
.
اما بیا یک اسم رمزی باشد بین مان
برای روزهایی که درخت ها تمام میشوند و کاغذی نمیماند تا رویش برایت بنویسم :
فلانی جان!
دوستت دارم ....
برای ان روز یک جمله میگذاریم...
مثلا هر وقت گفتم هوا بارانیست,تو بدان کمی  دوستت دار
درگیر با سکوت و دلم چون عجوزه ای
بر صورت زشت تحمل چنگ می زند
بی حال می شود که یکبار دگر غروب
تا صبح رویایی پلید آهنگ می زند
حسی عجیب در من انگاری که کوسه ای
از دوری قلاب دلش تنگ می زند
بیوه زنی کم حرف که در انتظار مرگ
موی سرش را مشکی پررنگ می زند
یک کلبه در باران سیل آسا که دزدکی
بر شیشه ی آرامش خود سنگ می زند
یک کرم که خسته ست ، باید خودکشی کند
اما چگونه؟ ، «آه» فقط منگ می زند
پرخاش بی خودی شبیه یک چریک پیر
در بند حرف از کوه و رنج و جنگ می زند
ناقوس د
آخرین و مهمترین گروه من در این هفته بحث "زمستان های تگزاس" و وضعیت آب و هوا پرداختن به بزرگترین چالش های محققان بالاتر یا غیر از این خواهد بود که هرگز مانند فصل تعطیلات ... به طور خاص ، بدون برف احساس شود.

من فکر SLU Blog می کنم این سؤالی است که بسیاری از مردم ، چه دانشجویان فارغ التحصیل و چه فقط افرادی که به سمت جنوب حرکت می کنند و شروع به حرکت به اولین فصل تعطیلات خود می کنند ، در اینجا است. دوست دارید تعطیلات بدون برف را انجام دهید؟ چگونه می توانید
صدایِ ناله هایِ های هایِ من
فدای نای تو
چگونه گویمت که غم چه می کند؟
همان دمی که آدمی
کنار کوچه منتظر که آدمی کند گذر
میانِ اضطراب لحظه های خسته اش
نگاهِ تو زمین و شرم ساده ای 
همین
همین بس است
تا صدای آرزو کند فراز و فکر  کرده را فرود و عالمِ خیالِ خود به حالِ خود
بیا به ترک اسب من
که ترک کنیم
این ترک شدن ها را
کنار گردنم بکش ، نسیم گرمی از نَفَس
و پشتِ شرم پاکِ تو
به لرزه کوهی از هوس
فشار دستِ من ، میانِ موی تو
طبیعتاً تمامِ آرزوی تو
بس است ، هیس
 دل ایستاده بود
عقل چمدانش را می‌بست
کوتاه آمده بود
از کوتاهی
توی یک کار جای دو دست نبود
دست کشید
می‌ترسید
«چه هرج و مرجِ عظیمی ست ، لافِ آزادی
خدا کند نرود کدخدا از آبادی »
و رخنه تهاجم همه جانبه ای است
«یواش توی دلت؟
یواش توی دلم؟»
کوه نم نمِ باران را دست کم گرفت و شیار پیروز شد
دَه جنگ می شود
با دَه دل
در یک سینه
که یک دل نشده به خون دل می بندد
و نادیده می گیرد قوانین اجتماع را
ما انگار جامعه‌پذیریِ مان در زمان یعقوب لیث صفاری
«که عاش
سالروز رحلت جانگداز عالم ربانی، فیلسوف فقیه، عارف سیاست مدار، بنیانگذار شجره طبیه جمهوری اسلامی، حضرت آیت الله العظمی امام خمینی رحمت الله علیه را خدمت همه دوستداران و شیفتگان مبانی و آرمانهای بلند انقلاب جهانی اسلام، تسلیت و تعزیت عرض می نماییم. - روحش قرین درجات عالی معنوی و روحانی باد-
سلام...
جلد سوم از این مجموعه رو هم تموم کردم...
جلد سوم:دخمه خونین
پ ن:با پاییز مسابقه کتابخوانی گذاشتیم و هرکس درطور مرداد تعداد صفحات بیشتری خونده باشه اونیکی براش هدیه میخره:)
لحظاتتون پر از کتابای جذاب و دوست داشتنی...
#کتابخونی:)
یاعلی...
موجت کجاست تا به شکن‌های کاکلشعطری ز خاک و خانهٔ خود جستجو کنمموجت کجاست تا که پیامی به صدقِ دلبر ساکنان ساحلِ دیگرهمراه او کنم:کاین‌جا غریب مانده پراکنده خاطری‌ستدلبستهٔ شما و به امّید هیچ‌کس!دریا! متاب رویبا من سخن بگویتو مادر منی، به مَحَبّت مرا ببویگرد غریبی از سر و رخسار من بشویدریا! مرا دوباره بگیر و بکن ز جایبگذار همچو موجبار دیگر ز دامن تو سر برآورمدر تندخیر حادثه فانوس برکشمدستی به دادخواهی دلها درآوردمدریا! ممان مرا و مخواهم چ
تو و من می دانیم
غمت از جنسِ خیال
نه امید است محال
دست در دست رهایی بسپار
تو و من می دانیم
که بهاران تهی از تاریکی است
نه بهار است اما
خطه ای سبز در این نزدیکی است
تو و من می دانیم
آنکه در ساحل جزری زد جا
بی خبر از مَدِ دریا برجاست
تو و من می دانیم
آنچه باید ز تماشا دانست
آنچه بایست که از دیدنِ دنیا دانست
تو و من می دانیم
زندگی واهمه ای بوده و هست
ترس ، توفیق ، شکست ، یا مساویِ عدم
تو و من اسلحه در دست و قلم
در جیب
با خلافی پنان
خوب می دانیم
زندگی پشت
 دست بُرد
و دکمه‌ی بالای یقه‌اش را باز کرد
علیه خودش شورید
از تهِ گلو گفت؛ هخخخخ ، هخخخخ
خِلط بود که از گلویش
و از چشمانش ، دو گرگِ خیسِ آب آلوده بیرون پرید
یکی ماده ، یکی نر
موهاشان گندمِ باران خورده
بازگشته‌ی طفلی
از شرق برخاست و در آسیای مرکزی روی سینه‌ی زنی ایستاده علیه جهان، نشست
با فکرِ زنی که التماسش کرده بود در مصرِ بیچاره
یک سکوتِ قوی ، یک خمودگیِ مدام ، یک غمگینِ هار ؛ تیمش
یک «من» در امتدادِ خشمگینم
یک «من» با حقیقتِ غمگینم
از گ
ای مثلِ خزان زرد،کسی منتظرت نیستمحبوبه ی شبگرد،کسی منتظرت نیست
تنها شده در شهرِ شلوغِ تُهی از عشقدر کوچه ی بی درد، کسی منتظرت نیست
آواره یِ نفرینکده ی عمری و اینجادر قامتِ یک مرد کسی منتظرت نیست
با شیب تنت پله عمرت به فراز استدر پیریِ پاگَرد، کسی منتظرت نیست
تاراج شده هم دل و هم جسم و روانتبازنده ی این نرد! کسی منتظرت نیست

با رَم شدن اینهمه حیوان صفتِ رذلاز خود شده ای طرد، کسی منتظرت نیست

هرچند که بازار تو گرم است ولی باز جز یک زن دلسرد،کسی
Diwan malkuta ʿlaita
Source: Prepared originally from the edition and electronic text of Jorunn J. Buckley, American Oriental Society (Translation Series Volume 3), 1993. Revised 2014 from the digital photographs under the direction of M. Morgenstern.
Published by: CAL project
Stable URL: http://cal.huc.edu/get_a_chapter.php?file=74423&cset=H
Unicode by: Ibrahim Shafiee (University of Tehran)

ادامه مطلب
 ای غصه‌ی نهفته لای روزمرگی
زیبای منزوی ‌، مرا با خودت ببر
گنجشکِ پَر شکسته‌ی در لانه‌ی نمور
این جوجه را بگیر و از افتادگی بپر
احساس می‌کنی ،جهان توده غم است؟
هی ذره ذره بوسه‌ی پنهانکی بخر
گاهی شبیه آب باش و زندگی‌ ببخش
گاهی کشنده مثل نوکِ جانیِ تبر
گوشِ تو قطعه‌ای‌ست که موسیقیِ مرا
تنظیم می‌کند ، نه این گیتارِ بی‌ثمر
آی از کسی که خُفته کسی توی سینه‌اش
وای از تناقضاتِ دو دیوانه توی سر
حَبس انتهای بودنِ پروانه‌ها نبود
پرواز کن، نه پی
 امروز قبلاً است
یعنی دوباره
دنیا برای ماست؟
باران گرفتنی است؟
یا نه دوباره باز ، انسان شکستنی‌ ست
_و سامانه‌های قابل پیشبینی_
بگو امروز قبلاً است
یعنی دوباره من
اولین کَسم که شعری برای چشمهای تو سروده است
حتماً دوباره بیدها بوی تو می دهند
نصفِ غروب اندوه عشقت، افلاطونی، دراز
با کوچه‌های دِه
خشک و سیاه ، تپه‌های خاک‌مالِ پشت
باید اجین شوم
یعنی تو با منی
در یک بلوغِ زودرس با پوست گندمی
و چشم آسمانی؛ تابستان یعنی
هر شب علیهِ رسم های آسم
حالا چکار کنم با این درد در بَرَم؟
با ریشه سر کنم ، یا با شاخِ پَرپَرم؟
من مردِ روزهای عجیبم ولی که شب...
امشب عجیب درد دارد کلِّ پیکرم
تاریخِ گرگ های جهان جورِ دیگری ست
من گرگ و بی رقیب، ولی خویش می درم
بینِ دو انتخاب ، فقط حقِّ غم... وَ غم
مجبورْ ، یا با اختیارِ کور یا کَرَم
از کوه های برفی و دریایِ در جنوب
هی بال بال می زنم، از صخره می پرم
آدم برای شادی اش انعام می دهد
من سور می فروشم و هی غصّه می خرم
پاریس و تهرانید و من افراد شوک شده
یک تیر توی قل
 کولی آواره در صحرای باران میزند پرسه
با لبی تیره ، دامنی بسته
می‌شود گم در میانِ پیچ و تابِ خرمنِ افشانده‌ی مویش
باد ساکت ، زانویش خسته
رقصِ کولی در میان قطره‌ها زیباست
فکر کرده راه دارد می رود ، انگار_
ابر دارد دُورِ یک نیلوفر وحشی
شیشه می اندازد ، به قصدِ حبس
کبک از زیرِ کمر ، فریادِ گرمی می کُند سر؛
«توی این اوضاع نباید خوب شد ، بد باش»
در میانِ سردی بارانِ آن دور
مثل یک خط
...همه چیز معمولی است
یک خرمن شعله در دور ، آب می سوزانَد
و دل را.
 رفتم که یادش از دل و سر در‌به‌در شود
رفتم که فکرِ جمعی‌مان بی‌پدر شود
رفتم ، نرفت ، آمده در خانه‌ی جدید
باید سَرَم را تَرک می کردم که سَر شود
لم داده روی مبل، آغوشی که لب‌به‌لب...
تصویرِ لکه های سیاهی که از عَصَب...
بیدار می‌کُن‍َدَم ،نَفَسی نصفه‌های شب
لای پتو که خاطره‌ای در تکامل و تب...
توی اتاق راه می‌افتند بوسه‌ها
شکلِ مونّثِ غم و ذوقِ عروسه‌ها
می‌ترسم از صدای کسی تویِ...، بیخیال
ماهیِ تُنگ ، گریه نکن پیشِ کوسه‌ها
بوی انار ، وای ک
 رفتم که یادش از دل و سر در‌به‌در شود
رفتم که فکرِ جمعی‌مان بی‌پدر شود
رفتم ، نرفت ، آمده در خانه‌ی جدید
باید سَرَم را تَرک می کردم که سَر شود
لم داده روی مبل، آغوشی که لب‌به‌لب...
تصویرِ لکه های سیاهی که از عَصَب...
بیدار می‌کُن‍َدَم ،نَفَسی نصفه‌های شب
لای پتو که خاطره‌ای در تکان و تب...
توی اتاق راه می‌افتند بوسه‌ها
شکلِ مونّثِ غم و ذوقِ عروسه‌ها
می‌ترسم از صدای کسی تویِ...، بیخیال
ماهیِ تُنگ ، گریه نکن پیشِ کوسه‌ها
بوی انار ، وای که
 مثلِ کویر که‌آب را باور نمی‌کند
من مدتی‌ست خواب را باور نمی‌کنم
موهات را در مقنعه هم گیس کن که من
این پوششِ حجاب را باور نمی‌کنم
اَعمال تو اگر تماماً هم کلیشه‌ای ست
مِن بعد کارِ ناب را باور نمی‌کنم
مجبور یعنی؛ مرده ،ولی درخصوصِ تو
من حقِ انتخاب را باور نمی کنم
از شعرها نپرس، نمی‌پرسم از خودم
حتی همین جواب را باور نمی‌کنم
در سینه بی‌حساب به خودم مشت می‌زنم
از علم‌ها حساب را باور نمی‌کنم
آیا گناهکار خودمم توی انزوا ؟
آری خودم ثواب را
 _ می‌شود نصیحت کرد ، در فضای تنهایی
یا بمیر و یا برکن ، ریشه های تنهایی
تیره‌ ای و مردابی ، بی صداتر از مرگی
می‌شوی فقط تنها ، با خدای تنهایی
از جهانِ ما دوری ، گوشه‌گیر و مهجوری
از خلع که سرشاری ، با گدای تنهایی
کنجِ غم کشیدی سر ، دیدنت کسی سر زد؟
جز کسی که می کارد ‌، ردّ پای تنهایی؟
می کُشی محبت را ، در فضای اندوهت
یا هوای احساست ، در هوای تنهایی
+قلب من پر از گل شد، از دمی که می‌چینم
روی صفحه‌ای از غم ، غنچه های تنهایی
ماده_قلب و نر_هوشم ،
من مردِ مادرم
تا همین دیروز پسر بودم
و حالا مادرم
با حفظ سمت ، شدم
امروز مردِ مادرم
چون بیوه ای شبیه تصویر سینمایی یک حماسه
در غاری افسونگر به تنهایی
اسطوره ی آینده زاییدم
مردِ مادر شدم
همینقدر افسانه
و چیست این اگر این نیست؟
که به مدت معلوم مادرم درد کشیدم
آدمی دیگر زاییدم
از ظاهرم معلوم بود و حالا دو نفریم
و اولی آیا هنوز زنده است؟
چیستم این اگر مردِ مادر نیستم؟
که هرچه اولی ام بد باشد اگر بمیرد خواهم گریست
مردِ مادر شدم
همینقدر جدی ، چندش
شرقی و تکه های تو در غرب مانده است
زیباترین نقاشی ات را شعر خوانده است
من در جنوب و لاشه ی بی بند و باری ام
در خاکِ گرمی که خودت را می سپاری ام
گاهی یکی با گازها ، هی هات مرده را...
ای وای مردم یک نفر این غولِ غده را...
شعری که در شمایلِ مردی به وسعتِ...
بومی که عمقِ فکر را... یک بار رخصتِ...
ما دیده می شویم ، توی خاک ، روی دوش
با عشق های بدخورِ تلخی که... نوش، نوش
مردیم و می میریم با هر لحظه زندگی
ما زنده ایم و زنده ایم و محضِ زندگی
هر بار توی خوابِ تو تکرار
 وقتی که می‌رفتی
غرورم با غمِ آینده کار نداشت
اصلاً خیالِ حسرتِ دیوانه‌وار نداشت
اصلاً نمی‌دانست
آسودگی را در چشم بستن
آسودگی شکلی شبیهِ «من نمی فهمم»
وقتی که می‌رفتی
کاری نداشتی
داری
نداشتی
انگار فهمیدی
با رفتنت صد بار می‌آیی
من دیرتر این پرده از رویم کنار رفت
بی تار ، بی پود
بی هرچه قبل از رفتنت خوش بود
وقت ، آب ، دل ، بو
آمد گویی
نه
وقتی که برگردی ...
که باز هم بروی
من بی وزن شده‌ام
آمده‌ای و رفته است
 
«ناصر تهمک»
شکسته بال و پرم ، مرغِ بی نوای خَرَم
همیشه خانه همان ، راه زخم و کوله وَرَم
مریدِ بی تو نه پا و مرادِ بی تو... ، سَرَم
تفاله های عروضی ، تضادِ عاقل و دین
دوباره یک نفر از اوج می خورَد به زمین
 
غمِ نبودِ کسی که به یک عبارت«سرد»
و هرچه قبلِ تو من را ، دوباره بعدِ تو کرد
«نگرد که خودِ آنی» کلیشه ای پُرِ درد
و عادتی که در آن خون و... زن شدن شد این؟
دوباره یک نفر از اوج می خورَد به زمین
 
جهان و واحد و پاکی و خالصانه ، اِی عشق
توهّمی و کثیفیّ و با بهانه ، اِ
تنهایی‌ات را در آغوش بکش تا دیگری را سپرِ انزوا نکنی! زیرا تنها آن‌که تنها زیسته باشد، می‌تواند در عشق نفس بکشد و در عشق بمیرد.تنهایی، مرگـِ کبیر استحتی شاید حق با سلیمانِ پادشاه و پیغمبر - پسر داوودِ نبی - باشد که در "کتابِ جامعه" با اندوه می‌گوید:" یک حکیم همان گونه می‌میرد که یک ابله!"اما درباره زیبایی و شکوهِ مُردگان، هرچه بگوییم، هیچ نگفته‌ایم.جایِ تعریف یا تعارف نیست؛ مرگ،نه دروغ می‌گوید و نه چیزی به خوبی و زیباییِ ما می‌افزاید! پس چ
برای خنده ی در بادِ بعدِ ظهرِ بهار
دلم برای تمامِ ترانه ها تنگ است
برای گوشه ی چشمت کنارِ انگشتم
برای تک تکِ نه ها ، بهانه ها ، تنگ است
دلم برای سوال های بچگانه ی ما
برای گوشه ی آرامِ خانه ها تنگ است
برای موی تو و عطر و حسِّ دل دلِ من
برای لمس تمامِ جوانه ها تنگ است
برای ترس تو از گربه در چمن، در شب
برای شرمِ تو از بی نشانه ها تنگ است
برای وقتِ خیال بافیِ بدونِ هوس
برای خواب تو در این زمانه ها تنگ است
برای بوسِ تو با لج گرفتنت گه گاه
برای تکیه ی تو ر
دختر آلاله مشکین مو
سلامت باد
باد اندامِ کمان ابرو
سلامت باد
چشم های لوتِ مردان خشک در آیینه‌ی خیسِ نگاهت باد
دختر زیبا سلامت باد
دختر گرما
صدایت در شبم چون موج دریا روح‌بخش و پاک پی در پی
شبنم دریا نگاهت باد
دست های ساحل آسودگی بر چشمِ ماهت باد 
حیایی نیست می‌دانی و می‌دانم
خرامان شو کنار مردهای کوه اندامِ فروزنده
تمامِ مردها عریانِ راهت باد
شانه های گرم و لرزانْ‌شان
در رکودِ سردیِ شب‌ها پناهت باد
چشم‌هاشان جایگاهِ درکِ افسون‌کاریِ ل
بیا از درونم برو ساده امشب
ولم کن که من در من افتاده امشب
شبیه یک اعجاز در عمق آلت
گمان می کنم بیوه ای زاده امشب
برو تا بدانم که یک واژه ی نر
نهادینه شد در توِ ماده امشب
اسیر نماندن شو از بوسه بگذر
برای لب مردِ آزاده امشب
تمام دلت درد دارد به من چه؟
ببین مرهمی نیست در باده امشب
ببین قرص ها عین حل معما
به احساس من حکم را داده امشب
ولم کن برو، گیر کردم، گرفتم
شبیهِ تن و قبر آماده امشب
عجیب است نه؟ یک جهان کوه خارا
برای کمی بغض واداده امشب
 
«ناصر تهم
- امیررضا! امیررضا! بدو بیا دیگه!

امیررضا تر و فرز خودش رو رسوند توی‌ هال. موهایش هنوز مثل جوجه تیغی بالا بود.

- پسرم! تا من این سیبا رو می‌چینم توی ظرف تو هم یه دستمال بکش رو سفره که خاک نشسته روش.
تا سال تحویل فقط پنجاه دقیقه مونده بود. امیررضا و نیوشا بیشتر
از بابا و مامان ذوق داشتند که لحظه سال تحویل بنشینند دور سفره هفت‌سین.

- آمنه! پاچه این شلوار من رو ندوختی؟

- ای وای! یادم رفت! دیشب که سر چرخ خیاطی بودم ده بار گفتم کسی لباساش نیاز به درست ک
Šapta pugdama ḏ-Mia
Source: šapta pugdama D-mia based upon the only known surviving copy, DC 51. Copied in Margab, Suq es-šuyukh, in 1277 AH (1860-1 CE) by Ram Zihrun, son of Sam Bihram, Kupašia. Prepared by M. Morgenstern.
Published by: CAL project
Stable URL: http://cal.huc.edu/get_a_chapter.php?file=74703&cset=H
Unicode by: Ibrahim Shafiee (University of Tehran)

ادامه مطلب
Read Black Tech Internet Cafe System Light Novel :
 
We’ve had systems that help the MCs make pills, steal skills from legendary masters, and even be forced to show off to earn points, but what about a system that allows one to run a virtual reality internet cafe, featuring all the classic games?
Our MC awakens in a new world and finds himself with a mysterious system that allows him to run a fully self-sufficient virtual reality internet cafe! What? Opening an internet cafe in a cultivator world? You can now surf the internet, watch dramas, and play video games?!
One Emperor Warrior cried after visiting MC’s shop, “Damn, Blizzard completes my life!”
Another Yuan River Realm cultivator gasped after drinking Sprite, “What is this sorcery?”
What else did the MC bring to the cult
 دوباره شب شد و احساسِ من با شوق در رازی
به یادِ نرمِ رویایی ، به یاد وقت دل‌سازی
کنارِ پیچکِ گرمای احساست ورق می‌زد
نگاهمْ لحظه هایی سبز ، با آرامشِ نازی
به روی گونه‌هایت ، گونه‌ام آرام می لغزید
کنار صورتت دستانِ من می‌کرد لجبازی
نشان از چشمهایت می گرفتم، بوسه می کردم
و طعمش هست در ذهنم صدایش مانده چون سازی
میانِ دست هایم ، دست های صورتی رنگت
هنوز آرام می لرزد ، به سردی می کند بازی
تمامم ماندْ در رویای انگشتانِ زیبایت
که با احساس این گیتا
صبح نفهمیدم چجوری بیدار شدم...
با یه حالت گنگی که اصلا انگار نمیدونستم کجام به پهلوی چپ غلت خوردم(ساعت 8:40)...
یه دفعه ساک مامان بزرگمو دیدم...
نمیدونم چجوری تو اونحال که اصلا نمیدونستم کجام ساکشو شناختم...
من اون لحظه:
به مامانم میگم:عزیز جون اومده؟!
میگه آره...
برای اولین بار تو این تابستون ساعت بیست دقیقه به 9 بیدار شدم...!!!(همش عاخه ساعت 10 تقریبا بیدار میشم...یکم اینور اونور...)
پ ن:آبجی دومی مجموعه آنه شرلی رو خریده...
هنوز خونه خودشون نبردن کتابارو
کیبرد پیشرفته 
یکی از ویژگی‌هایی که کیبرد های پیشرفته دارند این است که می توان به راحتی با استفاده از کلید های مختلف آن نیاز به موس را کاهش داد.
اما به هر حال گاهی اوقات برای راست کلیک کردن بر روی پنجره ها و منو ها نیاز به موس داریم.
اما در این پست قصد داریم به شما بیاموزیم که چگونه با کیبرد راست کلیک کنید و به راحتی موس را کنار بگذارید.
ترفند آیفون در هنگام عکس گرفتن
راست کلیک کردن با کیبورد
برای اینکه بتوانید با کیبرد راست کلیک کنید باید دکمه
«آروم پا نذار» ، من خسته نیستم
بیخود نگو کجا ، هرجا رها شویم
من خنده ی تو را ، تقسیم می کنم
تا از حریمِ عرف ، راحت جدا شویم
می دانم از همین ، حرفی که می زنم
باید ترانه ساخت ، تا بی حیا شویم
تا با لباسِ هیچ ، گرمابه حس کنیم
بی ترس سیب و کاه ، ...ِ  ِ خُدا شویم
یک داستانِ دور ، یا شعرِ سنتی
سرگشته از جنون ، تکرارِ ما شویم
چایی و حرف نه ، قندی که داده ای
شکل لبِ تو شد ، تا بی صدا شویم
تقدیرْ حرفِ مفت ، از یک شکست بود
تا سخت بشکنیم ، هرجا به پا شویم
«آروم پا
 غصه نخور که فاصله فقط نفاقه
تقصیر تو نه، من نه، کُلّش اتفاقه
دل‌کنده از دریا ،به دریا برنگردی
این جُمعه‌ی اشکای یه مَرد توو اتاقه
 
من انتخابم تو، توی دنیای مجبوری
یعنی خداحافظ غزل، از شاعرت دوری
دنیا دلش خون و دل ما خون‌تر از خون
وقتی از اول وصله‌ی یه جورِ ناجوری
 
بعد از تو هر دردی بگی توو سینه جا می‌شد
از عشق دل کندی و من از من جدا می‌شد
دوری و کلّ کوچه‌های شهر بن بسته
آزادراه اون که به آغوش تو وا می‌شد
 
«ناصر تهمک»
یه مدته با پاییز دستبند گره ای درست میکنیم...
خیلی خوشگل شدن:)))

چند وقت پیش رفته بودیم با پاییز و بابام بازار و یک عااالمه مهره خریدیم^...^
ما هی میخوایم قیمتشونو پایین بیاریم ولی مهره هاش گرونن...:/

بالاخره بعد از مددددت ها رفتیم باشگاه...اونقده نرفتیم و بدنمون آمادگیشو از دست داده که موقع دویدن من و پاییز احساس میکردیم داریم بالا میاریم...:|
+البته کسانی که تازه میان باشگاه اینجوری نیست واسشوناااا...ما چونکه یکم سنگین تر کار میکنیم بیشتر اذیت میش
 گاهی که سنگفرش عابران میانه‌رو
در روشنای کورکننده‌ی روز
در خطِ مستقیمِ دیدِ من
بستگیِ مفرطِ روحی را جِر می‌دهد
می‌گویم: «می‌سازیم لابد»
و بعد
تنهاییِ خاصِ شب که فرا می‌رسد
می‌مانم چگونه ما ما شوم
برای وجدانِ حامله‌ای که نازاست
 
«ناصر تهمک»
هوآوی برای شکست بیش از حد بزرگ است! گستردگی فعالیت‌های هوآوی در سراسر دنیا مانع از شکست این شرکت در مقابل آمریکا است.
به گزارش ایسنا، بنابر اعلام هوآوی، این مجموعه در کنار اینکه دومین تولید کننده بزرگ گوشی‌های هوشمند است یکی از بزرگ‌ترین کمپانی‌های مخابراتی دنیا نیز می‌باشد و تجهیزات ساخت آن در اغلب شبکه‌های ارتباطی یافت می‌شود. پیشرفت روزافزون این کمپانی در ماه‌های اخیر موجب ترس آمریکا شد اما شواهد نشان داد این شرکت آن‌قدر بزرگ و پ
پشت
چراغ قرمز

خیابان شریعتی ایستاده بودیم

و منوچهر هم صحبت می کرد

 

کنار خیابان یک پیرمردی که سرتاپا سفید
یکدست پوشیده بود؛

در گالری بزرگے گل های رزی به رنگ های مختلف
می فروخت

ولے سفیدی پیرمرد نظر من را جلب کرده بود

و من احساس مے کردم این مرد از آسمان آمده
است

 

اصلا حواسم به منوچهر نبود

که یک لحظه حجم سنگین و خیسے روی پاهایم
حس کردم

 

یڪ آن به خودم آمدم دیدم منوچهر رد نگاهم
را گرفته و فکر کرده من به گل ها خیره شدم،

پیاده شده تا گل ها را ب
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
شب فراگیر است
آسمان در دامِ چرک-آلودِ یک دیوانه زنجیر است
سرد و بی روح و تناور ، تیرگی اطراف
دیوِ قدّیسی به حربِ لرزه ای با مغزهای اهلْ درگیر است
پشتِ بامِ خوابگاهِ من
این یگانه جایگاهِ من
هرشب از جایی که من هرگز نمی دانم
می کِشد با چنگکی مخروب
ذهنِ تارم را به سوی خاطری از ناکجایِ خاکیِ ویرانه های دور
باز می دارد عمیقِ چشم خیسم را
بر فضایِ مرده ی بی نور
رفته در آغوشِ هم، پست و بلندِ خانه های پایتختِ کور
سروها با قامتی کوت
سلام...
مجموعه قصه های سرزمین اشباح رو من 1_2 سال پیش شروع کردم و جلد اولش رو خوندم ولی چون از کتابخونه میگرفتم و میخوندم جلد دومش دست کی امانت بود و نتونستم بخونمش...جلد سوم رو شروع کردم ولی متوجه نمیشدم بعضی ماجراهاش رو...
تا اینکه چند روز پیش با پاییز رفته بودیم کتابخونه و دیدم جلد دومش هم اومده...
و من دوباره افتادم تو دور خوندن این مجموعه:)

داستانش:یه پسره به اسم دارن (همون اسم نویسنده ش دارن شان)با دوستش میره به یک سیرک عجایب که نمایش ببینه...تو
پناه می برم به تو ، اتاقِ دودِ بی کسی
از انتظار می کشم ، به انتظارِ هرکسی
همیشه مثل قابله ، در انضمام بچه ها
بزرگ باشی و به دستِ کودکی رها رها
تو را به شعر می کشم ، به گند می کشی مرا
تو عشق می شوی ، من انفجار در حلبچه ها
چه باختی ست در تو با نیازها یکی شدن
-و چشم باز می کنم ، کنارِ هر کثافتی
 
پناه می برم به تو تصوراتِ سنتی
به شورهای مردن و به پیچِ موی لعنتی
به لمس های زورکی به بوسه های دزدکی
به هر توهمی ، به چند سال بعدِ کودکی
نمی کنند ، می شوم ، نمی ش
سلام...
مجموعه قصه های سرزمین اشباح رو من 1_2 سال پیش شروع کردم و جلد اولش رو خوندم ولی چون از کتابخونه میگرفتم و میخوندم جلد دومش دست کی امانت بود و نتونستم بخونمش...جلد سوم رو شروع کردم ولی متوجه نمیشدم بعضی ماجراهاش رو...
تا اینکه چند روز پیش با پاییز رفته بودیم کتابخونه و دیدم جلد دومش هم اومده...
و من دوباره افتادم تو دور خوندن این مجموعه:)

داستانش:یه پسره به اسم دارن (همون اسم نویسنده ش دارن شان)با دوستش میره به یک سیرک عجایب که نمایش ببینه...تو
شکر ایزد چهارمین شماره مطلب فوق روز گذشته مورخ 8 خرداد ماه در این تارنما منتشر گردید. شمارگان محدودی ازا ین مطلب باقیمانده است. از شما مخاطبین گرامی دعوت می کنم تا پایان راهکارها جهت استحصال اعتدال قوای نفس، این مطلب را دنبال و ما را همراهی فرمایید. ضمن سپاس
سلام...
امروز زنگ اول فناوری داشتیم...:/
مسئول جمع کردن پول ها شدم...://///
قرار بود نفری 9000 تومن بگیرم و همه 10000 تومنی میدادن...
من هم 1000 نداشتم که بدم بهشون...
خلاصه که یه ده تومنی گرفتم و بردم دفتر ناظم هامون گفتم:
خانم"ع" ده تا 1000 دارین؟
_مگه من بقالیَم که ده تا هزار داشته باشم؟
 
ولی اونیکی ناظممون بقالی بود:|
ده تا هزاری داد بهم...:)))
 
زنگ سوم قرآن داشتیم و معلممون خیلی لحن خانم جلسه ای داره...:/
انگار یه عالمه پیرزن نشستن و با اون لحن میخونه...:/
سر زنگش ه
بچه‌ها عاشق هم بوده و هستند هنوز
سال‌ها رفت و از آن باده چه مستند هنوز
هر زمان خلوتِ ما در پسِ آن کوچه‌ی تنگ
بوسه ها در پس آن کوچه نشسته‌اند هنوز
هرگز از خاطر من پاک نشد، محو نگشت
گونه هایت که از آن حادثه خسته‌اند هنوز
روی این تپه‌ی همسایه که زیباست غروب
دست ها در کمر انگار که بسته‌اند هنوز
بعدها عهد شکستی به گوارای وجود
جامِ احساسِ منِ شیشه شکسته‌اند هنوز
 
«ناصر تهمک»
کاش دانشمندا اختراع چیزی که بشه موقع خواب مغزو باش خاموش کرد و راحت سر رو روی بالش گذاشت رو توی اولویت اون لیستشون بذارن -_-
دیشب یه چیزایی یادم اومد که حتی اگه زور میزدم هم در حالت عادی یادم نمیومد.
مثلا اون پاک کن کلاس اولم که شکل یه خرس بود و یکی از بچه ها با کیک شکلاتی اشتباه گرفته بودش و گازش زده بود :/ نکه بوی شکلات هم میداد.
یا مثلا اون عکسایی که با داداش بزرگم وسط جاده گرفتیم که هی با جیغ و داد می‌پریدیم کنار تا ماشینا رد شن.
یا اون سگ دیوون
سلام...
برای این چالش اولا باید زمان تعیین کنن...اینکه چقدر نزدیک به مرگیم...
آیا اصلا نزدیک هستیم یا نه و اگر نزدیک به مرگ نیستیم پس خیلی کارها هم متفاوت میشه...
من نوشته م رو بر اساس مثلا یک سال مونده به مرگ نوشتم:
 
 
1_وصیتنامه می نویسم...
2_سعی میکنم اشتباهاتم رو تا حدودی جبران کنم...
3_اگر نماز قضایی دارم سعی می کنم که بخونمشون...
4_ با خواهرام و خانواده بیشتر خوش می گذرونم...
5_قرآن رو حفظ میکنم...
6_کتاب هایی که دوست دارم می خونم...
7_فیلم هایی که دوست دا
امشب کنارِ حسرتِ لمسِ تو بیدارم
با گونه هایی خیسْ از تسلیمِ اِنکارم
با آن سکوت سرد در کوچِ تو باید شُست
دست از خیابان‌هایِ مثبت‌بینِ افکارم
انگار دارم می پذیرم رفته ای، هر چند
در سطر سطرِ دفترم جوری تو را دارم
یک مرد یک بار عشق را می سازد اما من
صدبار می‌سوزم برایت روی سیگارم
هرگز نفهمیدم غرورِ مرد یعنی چه
هر وقت گفتی: گمشو، گفتم: دوستت دارم
 
«ناصر تهمک»
من خودم را به خودت یکسره پیوند زدم
با تو غمگین شدم از دست تو لبخند زدم
به تو گفتم که از این بعد بیا ما بشویم
قیدِ من را وسط قاعده هرچند زدم
خسته و خردتر از همهمه ی شهر تورا
با تمامیِ نقاطِ بدنم بند زدم
شاعران در گذر بابِ فداکاریِ عشق
دل به هر گوشه ی دریا که نوشتند زدم
من علی رغمِ اصولِ ابدِ دلداری
چای در سینه ی شیرین شده ی قند زدم
 
«ناصرتهمک»
 من نامِ کوچکم ، تورا دوست دارمت
معشوقِ کوچکم ، به خدا می‌سپارمت
با چشمِ باز ، بدرقه ات می کنم ، یواش_
تا چشم بسته‌ام ، به درونم ببارمت
بعد از تو سینه‌‌ای، چمدانم نمی‌شود
آرامشِ کسی ، هیجانم نمی شود
ممنوعه‌ی به نام من و نام کوچکم
نامی مجاز ورد زبانم نمی شود
با هرچه نام و پام ، از این وضع خسته‌ام
از اینکه هر چه خُرد نشد را شکسته‌ام
حالا که کلِ فاصله را زخم بسته‌ایم
حالا که زخم باز شده‌ی دست بسته‌ام
 
«ناصر تهمک»
 
اینجا رو آبی کردم چون تورو با رنگ آبی میشناسم :) رنگ غالب پیرهنات !
 
*
 
تو لایو بچه های خوابگاه پسراکه از تو گوشی دوستم داشتم میدیدم یه لحظه رد شدی ! با یه تیشرت و شلوارک تا زیر زانو.
دور بودی روبه روی پنجره و یه سیگار دستت !
نشناختمت!
تا اینکه اون پسره صاحب لایو اسمتو و اورد و ...
آخه کی این اسم عجیب رو جز تو میتونه داشته باشه؟!
نمیدونم چی شد گفتی نگیره ازت یا چی که لایو برای دو دقیقه قطع کرد :)
خواستم بگم دیدمت با اون سیگار تو دستت !
روز به روز خدا ب
There's gotta be a reason that I'm here on earth
Gotta be a reason for the dust and the dirt
The changing of the seasons never change my hurt
?So what's it worth, what's it worth
 Worth another shot of whiskey and another sip of gin
Another drop of poison that is slowly sinkin' in
If we're going down together, better take another hit
We won't be here forever so let's make the best of it
Gotta be a reason
Alec Benjamin 
+ازتون خواهش می‌کنم که برید کل آلبوم narrated for you رو گوش بدید.
این‌قدر خوبه، این‌قدر قشنگه، این‌قدر عالیه که کلمات واقعا توصیفش نمی‌کنن. 
الان بیشتر از یه هفته‌ست که یه سره دارم گوشش می‌دم و سیر نشدم. 
آفرین،
What if our tomorrow means that we are here together?
What if we are taking chances just to lose it all?
Am I really crazy thinkin' 'bout this all together?
What if I've been missing, the writing on the wall?
What if
Johnny Orlando ft. Mackanzie Zigler
+ اون روز که داشتم کتابامو جمع می‌کردم، تیکه پاره‌های این آهنگو تو نصفشون دیدم.
Passenger خواننده باکلاسیه، من وسعم به همین مکنزی و جانی اورلاندو می‌رسید. :)) 
امشب کنارِ حسرتِ لمسِ تو بیدارم
با گونه هایی خیسْ از تسلیمِ اِنکارم
با آن سکوت سرد در کوچِ تو باید شُست
دست از خیابان‌هایِ مثبت‌بینِ افکارم
انگار دارم می پذیرم رفته ای، هر چند
در سطر سطرِ دفترم جوری تو را دارم
یک مرد یک بار عشق را می سازد اما من صدبار می‌سوزم برایت روی سیگارم
هرگز نفهمیدم غرورِ مرد یعنی چه
هر وقت گفتی؛ گمشو، گفتم؛ دوستت دارم
 
​​​​​​​«ناصر تهمک»
به حسرتی که بِگریَم کنار گیتارم
به حالتی که در آن منگ و گیجِ سیگارم
به اضطرابِ پریشم در انتظارِ پیام
وَ این که کاش بگیری سراغ آمارم
به کوچه ای که در آن شکل خنده ات مانده
به غروبی که به راهم نشانه ننْشانده
به بُلوکی که انتظار تو را روی تنش
جوانِ سرکشِ سردی ترانه می خوانده
به دفتری که برایم سیاه می پوشد
وَ مدادی که کنارم عجیب می جوشد
که در تصور من در هوای برفی و سوز
خدای غصه و خیسی ، شراب می نوشد
به فکرهای عجیبی که قانعم می ساخت
وَ در مقایسه با ت
ما در این عالم
که خود کنج ملالی بیش نیست،
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن 
[شهریار]
صدای بچه دبیرستانیا رو که از امتحان دارن برمیگردن از پنجره ی باز اتاق میشنوم، چقدر دلم برای اون زمانها تنگ شد برای زنگای ورزش، برای کلاسای it، دلم تنگ شد برای از حفظ پروین اعتصامی خوندن معلم ادبیات، برای پنجشنبه سالن گرفتن بچه ها، برای زمانی که سری داشتیم آسوده زیر بال خویشتن.
به فکر اینم که زمان میتونه بی رحم ترین ابزار خدا باشه برای انتقام از ما، فکر اینکه چر
[ توی تنور، منتظرِ دست‌هایت‌ام
توی صفی و نان همه سنگ می‌شود
این صلحِ پایدار ، بینِ جمعِ بیخیال
با خنده‌ی معمولیِ تو جنگ می‌شود]
خوشبختی و رسیدن و بدبختی و فراق
اینها فقط بهانه‌ی بُغضی ست ناتمام
دردی که گاهی قالبش عشق است، گاه عقل
با زخم‌های بودن و سر وازیِ مدام
سگ‌جانِ باتفاوت از این تکه‌ها بِکن
این خرده‌شیشه‌ها که به ته می‌کشانَدَت
سردردهای ناشی از بادی که در سرت
کابوس‌های زنده که هِی می‌پرانَدَت
«دیگر صدا نزن» ، هرچند این تو نیس
هوای گرگ و میشی داشت دریا(چشمانش)
گودِ فلسفه به چالِ گونه اش مانند
مثلِ «بلندْ دیوار چین است ، نورانیْ خورشید است»
سَوایِ آن (فردای روستای مان)
که گول می خوردم
کلاهبردار: من
شاکی: من
شکایت: کلاهبرداری(به حشوِ معنایی)
مقصر: خنکایِ روستا
شعر: شِر ، پاره ، قطعه
 
«ناصر تهمک»
سلام...
امروز امتحان انشا داشتیم...
موضوعش در باره ی:"دوست من کتاب"بود:)
 
انشا م رو دوست دارم...:)
 
+ورزشی که کلا زنگ آزاد بود..^...^
با "ز.ع"تو زنگ ورزش کلی والیبال و بدمینتون بازی کردیم^...^
 
پ.ن:زنگ ریاضی ادقام شدیم با یه کلاس دیگه و میز ما کنار شوفاژ بود...تا آخر زنگ پخخخختمممم از گرما...:///
 
رو و شبتون پر از خاطرات خوب و به یاد موندنی...
 
یاعلی...
سلام...
اول نوشت:شهادت امام حسن (ع) رو به همه تون تسلیت میگم...
 
با انگشت های آبی و صورتی درحال پست گذاشتنم...
بالاخره از آبجی دومی یاد گرفتم جوهر پرینتر رو شارژ کنم:)
خوشحالم...^...^
 
امروز (با توجه به ساعت که یک نصفه شبه دیروز حساب میشه)زنگ اول زبان داشتیم که با"ز.ع" رفتیم مکالمه جواب دادیم و هردوتامون هم4/75 از5 شدیم...:/
آخه یه سوالو یادمون رفته بود که باید تو مکالمه باشه و رفتیم دوباره اومدیم...:/
 
زنگ آخر هم دفاعی داشتیم...:/
هنوز با درسش نتونستم ارتباط
 همیشه می‌روی و من هنوز
پیِ کسی که عاشقم شود
اگر فقط غریبه می شدی
رفیقِ خوبِ روزهای بد
شقیقه های ترس را ببوس
به هرچه می‌شد و نمی‌شود
برای لحظه‌ای بمیر و بعد
نرو که هیچ کس نمی رود
تمام آب هم لجن شود
ولی نهنگ ها نمی زنند
به خودکشیِ ساحلی بدن
عجیب ها به عمق می روند
مجاهدانِ انتحاری اند
که از شُعارها نمی بُرند
دو گرگِ بازمانده از قدیم
که از گراز ها نمی خورند
جهانِ پشتِ آینه سیاه
جهانِ روبرو تکرّر است
آهای زل زده به چشمِ من
رفیقِ شیشه ای دلم
سلام...
چند روز پیش با وی کوچک رفته بودیم طب سنتی...
می خواستن حجامتش کنن،پرستاره بهش میگه:
می خوام رو کمرت نقاشی بکشم:) چی بکشم؟
+یه عروس با یه گربه:))
 
بعد از اینکه کارش تموم شد اومده برا من تعریف کنه:
خاله اون خانومه برام یه عروس با یه گربه کشید...ولی با نوکِ مدادی کشیدشون(مداد نوکی منظورشه) یکم نوکِ مدادشم تیز بود...:( سوزم گرفت...:(
 
فرداش که پنبه ی حجامتش رو مامانش براش کند میگه:مامان ازش عکس بگیر ببینمش...
عکسو بهش نشون دادیم : اِ...این که هیچ عروسی
یا رحمن
دوسال پیش همین روزا برای ایام سوگواری دهه اول محرم همخوانی ای داشتیم که در قسمتی از آن می خواندیم:"بابایی کمک، درد داره کتک"
هردفعه به اینجاش میرسیدیم ،نمی توانستم همراهشان بخوانم، چند نفر دیگر هم مثل من بودند، گریه امانمان را می برید
من یاد یار سه ساله ام می افتادم، یک نفر به او" به شوخی و صرفا لفظی" گفته بود:"کتک دوست داری؟"
دخترک نمی دانست کتک چیست، جواب داده بود که:" کتک؟ بله، دوس دارم."
در دنیای کودکانه اش، فکر می کرد کتک یعنی کتِ کوچ
سلام و درود خدا بر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 
 
سالها قبل شنیده بودم که به دلیل محبوبیت میان جوانان ایرانی
ثروتمندترین فرد ایران هستید.اما اکنون میزان دارایی عظیم 
شما از مرزهای ایران هم فراتر رفته است.خوشا به سعادتتان.
شما پله های آسمان را به شوق دیدار معبود یک به یک طی کرده 
و سرانجام به بهشت رسیدید.اما عروجتان چنان آتشی به دل دوست
دارانتان زد که جز با یاری خدا التیام نمی یابد.تاریخ ثابت کرده که
عاقبت سفاکان ختم به خیر نخواهد شد.به امید ا
نام : مرد نفوذیلینک IMDbامتیاز : 7.6 از 10 – میانگین رای 276,493 نفرکیفیت : 720p BluRay ,1080p BluRayموضوع : جنایی, درام, رازآلودفرمت : mkvحجم : 1.95 گیگابایت+814 مگابایتمدت زمان: 129 دقیقهزبان: انگلیسی, سال انتشار : 2006صوت دوبله: دارد
منبع: tinymoviez
~~~~~~~~
کارگردان : Spike Lee
~~~~~~~~
بازیگران : Denzel Washington , Clive Owen , Jodie Foster
~~~~~~~~
خلاصه داستان :«دالتن راسل» (کلایو اوون)، یک سارق بانک نامتعارف است و به سبب رو دست زدن و یک گام جلو بودن از نیروهای پلیس، تمامی تلاش های کارآگاه خونسرد پلیس، «ک
سلام...
امروز ظهر مامان جان فرمودن که:می خوایم بریم خونه ی عمه  و درساتو بخون.
مشق داشتم ودرس هم نخونده بودم...خلاصه که کتابمو گرفتم و گفتم مشق همو وقتی اومدیم می نویسم...
تو راه هم همش استرس داشتم که وای درسم مونده...:/
خلاصه که رسیدیم خونه ی عمم و همین که در رو باز کردن دخترِ عمه کوچیکم که همسنمه گفت:پرتو خبرو شنیدی که فردا و پس فردا تعطیله؟
جیغ زدم و کلی ذوق کردیم:)))
و این هم از خبر خوش امروزم^...^
 
پ.ن: از مهمونی که برگشتیم دیدیم تو راهرو دم در خونه ه
مرگ من حادثه ای بود که از ساختمان
به زمین تو فرود آمدم و رنگ شدم
ایستادم وسط رابطه ای نامربوط
تو که آرام شدی من به درک جنگ شدم
ارتفاع و سرم و تیرچه تاثیر نداشت
کوچت از کوچه ی ما حس سفر داد به من
رفتی و ، آمدم و ، حادثه ای بود فقط
بر خلاف همه اینبار خبر داد به من
 
«ناصر تهمک»
سلام...
ولادت با سعادت امیر المومنین علی علیه السلام رو به همتون و همچین روز مرد رو به آقایون به خصوص پدرها تبریک میگم:)
 
 
امروز تولدمهههه:)
مبینا ساعت حدودا 3 ظهر زنگ زده خونمون میگه :هستین؟
_آره
+باشه    و قطع کرد^...^
 
چند لحظه بعد با کیک تولد و هدیه اومد خونمون...آخه دوست اینقدر خوب مگه داریم؟مگه میشه؟
البته یه ماشاءالله هم بگیم که چشم نخوره...:))
 
پ.ن:چقدر تبریک گرفتم امسال...از فامیل گرفته تا همه ی دوستان...الحمدلله:))
 
و دعای ثابت این روزا: ان ش
در این هفته ما از مدیر ارتباطات استراتژی و برنامه ریزی ثبت نام (و معاون سابق مدیر پذیرش) بکی تانکرسلی به وبلاگ استقبال می کنیم. خوش آمدید ، بکی!
اگر یک ارشد دبیرستانی هستید ، احتمالاً تاکنون حداقل یک درخواست کالج را ارائه داده اید (یا به زودی خواهید دید ، درست است؟). در مقابله با دلایل مرگ و میر بالای مادران برای مادران آفریقایی آمریکایی حالی که پست های وبلاگ خود را طی یک سال گذشته مرور می کنم ، می بینم که ما زمینه های زیادی را پوشش داده ایم ما د
طرح تابستانی 98 :

کلاس های آموزشی : کلاس کامپیوتر (ICDL) - خوشنویسی - کلاس های تقویتی - کلاس رفع اشکال زبان انگلیسی - احکام و ...
کلاس های قرآنی : نهج البلاغه - روخوانی و روانخوانی قرآن به همراه ترتیل، تجوید مفاهیم و تفسیر قرآن و ...
برنامه های مذهبی : تشرف به حرم مطهر - حضور در هیئات در مناسبت های مذهبی - ایستگاه های صلواتی و ...
ادامه مطلب
 توی دنیا یه نفر، منو دوست داشت که همونم منو کشت
خاطراتِ کوچیکو، جا گذاشته با یه غصه‌ی درشت
مردنای موندگار، یادگارِ خاطراتِ فانیه
جوّ خونه سوت و کور، کوره اما آرومِ طوفانیه
چمدونِ پشت در، تا ابد که منتظر نمی‌مونه
اون پرنده‌ای که رفت، تو حصارِ دیگه‌ای هم می‌خونه
 
_صندلی غصه نخورد، اتوبوس دنیا رو بُرد
جاده بی عبور نموند، یکی از فاصله مُرد_
 
پُرسشای وان و تخت، آینه هی می‌گه اون یکی کجاست؟
توی تنهایی غریق ، ناخدا بدون کشتی، بی خداست
رفته
عشق تاثیر چشمگیری داشت
این اواخر که پرخطر شده بود
طیفی از رنگ های نارنجی
فصل پاییز سردتر شده بود
به خدا او پیام می داد و-
ناخدا سمت دیگری می رفت
عقل سنگی تمام قد می ماند
دل در آب مقطری می رفت
خاصه در روزهای جنجالی
مرکز اغتشاش زیر پتو
اشک در انزوای اجباری 
شیهه از دردهای سرِّ مگو
شاهِ بی مردمیم و بی کشور
دوری و دوستی بی مزه
ایستادن مقابل دنیا
سرنوشت نواریِ غزّه
باشد این مرد و زن خطاکاراند
از تبار شکست های عظیم
شهرهای به توپ ها بسته-
دل به ویرانی
به احترام همه ی اون لحظه هایی که دنیا برات نخ نما شد،
به احترام همه ی شروع هایی که یه قدم دیگه به آخر خط نزدیکترت کرد،
به احترام همه ی امکانهایی که تا ابد ازت سلب شد،و به احترام تک نگاهی که تا مغز استخوانت نفوذ کرد...بایــــــــــــــــــــــد ادامــــــــــــــــــــــــه داد
باید دنبال حال خوب بوداز نوع خاصش، از نوع خودت و بدونیم که "طبیعت معطل ما نمی مونه"
دوستت دارم و هر واژه که قبلاً گفتم
یک نفر گریه کنان دل به دلت می بندد
گوربابای من و عشق و جنونم به تو و-
تُف به هر بیت که مِن بعد به مَن می خندد
توی من باکره ای رفت به یغما که نپرس
روی عامیت هر مسالگی می شاشید
خون سنگین مفاهیم نمک پرورده
پای هر ساده ترین رفع نیازم پاشید
تو در این نیمه بیابان جنوبی گیری
جای ناممکنی از زیست ، پر از شهر کلان
ریشه هایی که عمیق است و اسیرت کرده
پرده ی آخر زیبایی یک بی دندان
آرزو کردی و من کردم و هی لاف زدیم
عشق جوک ساخت و
و خداحافظی کردم که ان شاءالله زائر کربلا باشم...
 
سلام...
امروز ورزش طرز نگه داشتن توپ هندبال رو یاد داد...
زنگ ریاضی هم کلللی تمرین حل کرد...
 
ان شاءالله که در همین چند روز بار سفر می بندیم برای رفتن به اربعین حسینی...
دعا گوی همتون خواهم بود ان شاءالله...
 
+اگه ازم بدی دیدید حلال کنید...البته توی دنیای مجازی خیلی بدی نمیشه کرد...:/...:)))
 
ان شاءالله که زائر کربلا باشید به زودی...
#آرزوی_براورده_شده
 
یاحسین...
سلام...
چ خز...
پنجشنبه کلاس فوق العاده ریاضی داریم...:/
تا شش هفته...
به خزیَتِش پی بردید؟!
البته خدارو صد هزار مرتبه شکر که معلممون رو دوست دارم...وگرنه کلاسمون اصلا قابل تحمل نبود برام...:|
 
پ.ن:چند روز پیش افتادم زمین و دستم از کتف برگشت...
خدارو شکر الان خیلی بهترم...
البته همون شب اول خوب بودمااا...ولی صبح روز بعدش که بیدار شدم بدجووور گرفته بود ...
 
پ.ن2:شما هم از انشا نوشتن بدتون میاد؟
 
پ.ن3:به نظرتون من چه رنگیم؟
 
 
ذهنتون پر از رنگ های شاد...
 
یاعل
سلام...
نمی دونم چند وقت نبودم اما کامپیوتر خراب شده بود و با گوشی سختمه:/
مشق های زیااااادددد.....79صفح فقط مطالعات:||||
 
و بله حوصله م سر رفته:/
داشتم فکر می کردم که کاش کرونا نبود و میتونستیم بریم سفر...:((
خسته شدم از توخونه بودن...:((
 
و از همه مهم  تر:اعیاد شعبانیه رو بهتون تبریک می گم:)
 
 
پ.ن:وی میگه ازم متنفره...خب چیکار کنم؟من سعی کردم تنفر بیجا شو از بین ببرم اما خودش اصرار داره!!!
روز و شبتون بدون بیماری...
 
یاعلی...
 
 
سلام آقای سپهری!انگار چشمانتان به آسمان گره خورده است؟
تماشای آبی آسمان تماشای درون است.رسیدن به صفات شعور
است.نور آبی آسمان عنصر ناب خودآگاهی است.
چرا در اشعارتان این قدر تنهایی موج می زند؟
من همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام و تنهایی به 
دیده ی من کیفیتی دلپذیر است.
این حسن از کودکی در من جاری شد ته باغ منزل ما یک سر
طویله بود و روی آن یک اتاق قرار داشت که اسمش اتاق آبی
بود.یک روز که مادرم مار چنبره زده ای را در طاقچه این اتاق
می بیند ا
 
سلام و درود خدا بر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 
 
سالها قبل شنیده بودم که به دلیل محبوبیت میان جوانان ایرانی
ثروتمندترین فرد ایران هستید.اما اکنون میزان دارایی عظیم 
شما از مرزهای ایران هم فراتر رفته است.خوشا به سعادتتان.
شما پله های آسمان را به شوق دیدار معبود یک به یک طی کرده 
و سرانجام به بهشت رسیدید.اما عروجتان چنان آتشی به دل دوست
دارانتان زد که جز با یاری خدا التیام نمی یابد.تاریخ ثابت کرده که
عاقبت سفاکان ختم به خیر نخواهد شد.به امید

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سفیداب روشور حلما